Friday, May 18, 2007

ترزاي ايراني


دخترك: ... پس شما زياد اهل مطالعه كتابهايي خارج از حيطه كاريتون نيستيد.
من : ]با پوزخندي مرموز[ نه زياد ... شما كه اهلشين چه كتاب هايي رو به من پيشنهاد مي كنيد؟
دخترك: كتاب هاي قشنگ زيادي هست مثل: بامداد خمار ...
اين رو كه گفت ديگه باقي حرفهاش رو نشنيدم . با خودم گفتم چه خوب شد كه اين بحث رو با يك "نه" از طرف خودم تموم كردم .
دخترك: هوم؟
من: ببخشيد ؟ متوجه نشدم چي گفتيد.
دخترك: پرسيدم كدوم يكيشو دوست داري برايت بيارم بخوني تا بفهمي چه لذتي داره مطالعه؟
من: اون داستان چوپاني كه ميره پيش يك بازرگان كه پشم هاي گوسفندهاش رو بفروشه ولي چون مغازه بازرگان شلوغ بوده جلوي مغازه مي شينه و كتابش رو در مياره و شروع مي كنه به خوندن... بعد يك دفعه يك صداي زنانه ازش مي پرسه: نمي دونستم چوپان‌ها هم مي توانند كتاب بخوانند! ... و چوپان جواب مي ده: چون از گوسفندها بيشتر مي آموزند تا از كتابها.
با اينكه مطمئن هستم به دخترك مي گم: فكر كنم از نوشته هاي پائولو كوئيلو باشه ! درسته؟
دخترك بهت زده جواب مي ده: نشنيدم اسمش رو تا حالا !!!

No comments: