Wednesday, May 30, 2007

وعده های انتخاباتی


یک کاندیدای انتخابات سنای بلژیک که در پوسترهای تبلیغاتی خود کاملا لخت نشان داده شده، قول داده با نخستین 40 هزار نفری که به او رای بدهند سکس دهانی داشته باشد و با این سخن توجه رسانه های دنیا را به خود جلب کرده است. خانم Tania Derveaux از حزب NEE که نخست در تبلیغات خود قول داده بود پس از انتخاب شدن به عنوان سناتور برای 400 هزار بلژیکی کار (Job) درست کند، پس از استقبال گرم بلژیکی ها احساساتی شد و به آنها قول داد با 40 هزار نفر از آنها هم سکس دهانی (Blowjob) داشته باشد. رسانه های دنیا از دیدگاه های گوناگون به این موضوع نگاه کرده اند و یکی از روزنامه های انگلیسی نوشته که برای داشتن سکس دهانی با 40 هزار نفر، اگر روزانه با 80 نفر سکس داشته باشد، این کار دست کم 500 روز بدرازا می کشد!


خوب به هر حال باز هم وعده های این خانم از دادن پول نفت و 50 هزار تومان در ماه و... معقول تر و انجام شدنی تره چون وعده ای داده که اگه بخواهد چون در محدوده توانایی هاش هست قابل انجامه ! ولی نکته جالب اینکه توی فرمی که در سایت شخصی این کاندیدا برای جمع آوری این تقاضاها قرارگرفته یک Service Agreement کامل قرار داره که بازم مشخص می کنه وعده های انتخاباتی غیر ایرانی ها هر چی که می خواهد باشه قانونمنده

-applicants must be 18yrs old or above
-condoms must be used and provided and paid for by the user
-the user shall not engage in any other form of physical contact
-any attempt to influence the depth of insertion by the user will result in immediate end of service
-Tania may deny service for hygiene reasons
سایر تصاویر و پوسترهای این کاندیدای سنا رو اینجا ببینید.

Friday, May 25, 2007

روزنه



تنها امیدم همین یک پنجره نیمه باز است.
نمی دونم پشتش چیه یعنی حقیقتش رو بخواین نمی خوام که بدونم. تا بوده همین بوده هر ارزشی که برای چیزی قائل شدم اون ارزشی نبوده که واقعا داشته بلکه اون چیزی بوده که دوست داشتم تو وجودش باشه. پس چه فرقی می کنه که واقعیت چیه چون من همیشه اون رو به صورت مجازی برای خودم ساختم در صورتی که وجود خارجی نداشته هیچ وقت.

Monday, May 21, 2007

فیلم 300 افسانه بود, ولی پرسپولیس ... ؟!


فیلم پرسپولیس که در جشنواره کن شرکت داشت بعد از فیلم 300 حتما جنجال به پا خواهد کرد. فیلم 300 هیچ حرفی از نظر سینمایی نداشت و توجه ایرانی ها و جاروجنجال شون باعث بالا رفتن فروش این فیلم شد. فیلم 300 یک افسانه بود ولی فیلم کارتونی پرسپولیس داستان یک زندگی واقعی است.
پرسپوليس از داستان زندگي مرجان ساتراپی در ده سالگی آغاز مي‌شود که آغاز انقلاب اسلامي است که از پي خود حجاب اسلامي را مي‌آورد و جنگ و شادي‌ستيزي و رونق‌يابي کار زندانها. مرجان کوچولو از طرفي در بازي‌هاي کودکانه‌اش در جلد چه ‌گوارا مي‌رود و از طرفي شب‌ها بر زانوهاي خدا مي‌نشيند و عزم خود را جزم کرده تا پيامبر شود. با اعدام شدن عمويش در زندان‌هاي ج. الف. مرجان با خدا قهر مي‌کند و او را از خود مي‌راند. جلد دوم کتاب ادامه‌ جنگ است و فشار و ساتراپي در اين بخش هم، چنان که در تمامي کتاب گاه با جملاتي کوتاه و ساده، و تصاويري ساده‌تر موفق مي‌شود فاجعه‌اي را منعکس کند. جلد سوم پرسپوليس داستان غربت مرجان ۱۴ ساله است و دربدري‌هايش در اتريش که رنج تنهايي تا آستانه‌ خودکشي مي‌کشاندش که با بازگشت مرجان به خانه تمام مي‌شود. اما در وطن باز همان فشارهاي آشنا، انواع گشت‌ها و شحنه‌هايي که پاسداران اسلامند و انقلاب. و سرانجام کتاب فرار دوباره‌ مرجان است از وطن. مرجاني که اين بار پرتجربه‌تر است و هدفمندتر.مرجان ساتراپی اکنون داستانش را در قالب یک فیلم کارتونی به زبان فرانسوی که هنرپیشه های معروفی به جای شخصیت های اون صحبت کردند ارائه داده است. من که فیلم رو ندیدم پس تا موقعی که ببینیمش شاید نوستولوژی های زیادی برامون به ارمغان بیاره.

Friday, May 18, 2007

ترزاي ايراني


دخترك: ... پس شما زياد اهل مطالعه كتابهايي خارج از حيطه كاريتون نيستيد.
من : ]با پوزخندي مرموز[ نه زياد ... شما كه اهلشين چه كتاب هايي رو به من پيشنهاد مي كنيد؟
دخترك: كتاب هاي قشنگ زيادي هست مثل: بامداد خمار ...
اين رو كه گفت ديگه باقي حرفهاش رو نشنيدم . با خودم گفتم چه خوب شد كه اين بحث رو با يك "نه" از طرف خودم تموم كردم .
دخترك: هوم؟
من: ببخشيد ؟ متوجه نشدم چي گفتيد.
دخترك: پرسيدم كدوم يكيشو دوست داري برايت بيارم بخوني تا بفهمي چه لذتي داره مطالعه؟
من: اون داستان چوپاني كه ميره پيش يك بازرگان كه پشم هاي گوسفندهاش رو بفروشه ولي چون مغازه بازرگان شلوغ بوده جلوي مغازه مي شينه و كتابش رو در مياره و شروع مي كنه به خوندن... بعد يك دفعه يك صداي زنانه ازش مي پرسه: نمي دونستم چوپان‌ها هم مي توانند كتاب بخوانند! ... و چوپان جواب مي ده: چون از گوسفندها بيشتر مي آموزند تا از كتابها.
با اينكه مطمئن هستم به دخترك مي گم: فكر كنم از نوشته هاي پائولو كوئيلو باشه ! درسته؟
دخترك بهت زده جواب مي ده: نشنيدم اسمش رو تا حالا !!!

Friday, May 11, 2007

پرواز تلخ


پرواز کردم

اوج گرفتم

به امید درک لذت در اوج بودن

ولی اینجا جز خلاء مطلق چیزی نیست

حال در فکر یک سقوطم

مستقیم به سمت پایین

پایین تر از پستی آغاز پروازم

در سقوط لذتی شاید هست
که درخلع پرواز با تو نیست

مستقیم به سمت پایین

حتی پایین تر از درک آدمکهایی که می شناسی.

اعتراض

توی کافه چند لحظه از جایم بلند شدم و رفتم کنار میز دوستم تا گپی باهاش بزنم تو همین فاصله یک گروه وارد شدند و رفتن سمت میز من نگاهی به اونها کردم با خودم گفتم وقتی وسابل من رو ببینند حتما متوجه میشن که اون میز مال منه ولی یکی از اونها کیف من رو از کنار میز برداشت و پرسید این کیف شماست ؟ گفتم بله. با کمال پر رویی کیف من رو اون طرفتر روی یک صندلی دیگه گذاشت و سر میزم نشستند برگشتم با تعجب به دوستم گفتم خوب یعنی چی ؟! گفت تقصیر خودت بود که اعتراض نکردی باید اعتراض می کردی وقتی طرف نمی فهمه کارش اشتباه است. بلند شدم رفتم جلو گفتم فکر نمی کنید حق نداشتید اینجا بشیندید؟ گفتن مگه جای شما بود؟! گفتم برای مشخص کردن اینکه میز منه باید آجر روی صندلی بزارم ؟ ولی خیلی خونسرد یکی از اونها گفت: دیر اعتراض کردی حالا دیگه میزت غصب شده !! کاملا حق داشت اعتراض زمان داره که اگه از دست بره فایده ای نخواهد داشت.
توی عالم خودم بودم که سروصدای مردم منو به خودم جلب کرد, فکر می کردم چندتا لات و لوت با هم درگیر شدن با خودم گفتم این مامورا به غیر از گیر دادن به دخترها و پسرهای شیک پوش کار دیگه ای یاد ندارند. چرا این افراد رو جمع نمی کنند ؟! ولی وقتی خبر پرتاب گاز اشکاور رو شنیدیم موضوع خیلی عجیب شد.
بله اعتراض یک پسر جوان به بازداشت یک دختر توسط نیروی انتظامی و درگیر شدنش با سه مامور و بعد هم تجمع مردم در حمایت از پسر باعث این جنجال شده بود. هرچند برخورد اولیه خیلی خشن بوده ولی خشبختانه بدون اینکه کسی آسیبی ببینه با دخالت پلیس زد شورش ختم بخیر شد. البته اگه اون موتور سوارهایی که اونجا پرسه می زدند شخصا اقدام به تادیب کسی نکرده باشند.
من به جای مافوق ماموران اونجا بودم به جای احساسی شدن و شلوغ کردن بی مورد و در خواست نیرو و... به اعتراضات مردم گوش می دادم شاید حق با اونها باشه. اعتراض و انتقاد چیز بدی نیست فقط جنبه پذیرش می خواهد که متاسفانه .
در ضمن اگه قرار کسی بازخواست بشه خود نیروی انتظامی است ولا غیر چون خودشون آشوب بپا کردن و خودشون بهش دامن زدند.
گزارش رادیو زمانه رو هم اینجا بخونید

پ.ن: انگار صدای اعتراض مردم مفید بود. چون امشب خبری از اون واحد گشت در چهارراه مذکور که مدتی بود جزو لاینفکش شده بود نیست.

Painting By:Michael Sandstrom

روزمرگی فقر و ناامیدی


بدون شرح

هزارویک شب یک تابلو


هیچی برای من به اندازه تفکر کردن روی تابلوهای نقاشی Abstract , Postmodern و ... سرگرم کننده نیست. من عاشق توهم و درک حس نقاش تابلو هستم. البته هیچ ادعایی روی اینکه خیلی می فهمم هم ندارم فقط علاقه دارم. صرف نظر از مفاهیم و پیام های هر اثر هنری به هر فرم و در قالب و هر مدیایی, راز خلقتش به همون اندازه می تونه جالب توجه باشه
یکی از این تابلوها که با یک ساختار سه قالبی (triptych یعنی تصاویری که از کنارهم قراردادن تصاویر گرفته شده در سه قالب به وجود می آید) کشیده شده همین تابلوست که عکسش توی این پست هست و توضیحات نقاش اون رو می تونید در این سایت بخونید.

Wednesday, May 9, 2007

چرا شراب حرام شد?


اندر احوالات حرام شدن شراب بر جماعت مسلمین بادیه نشین مارمولک صحرایی خور همی روایت کنند که شبی محمد از کنار خیمه یاران خود گذر نمودی یاران در حال شرب سکر بودندی با دیدن پیامبر یک بفرما همی زدند پیامبر فرمود نوش ... فردا شب دوباره محمد از کنار همان خیمه می گذشت دوباره همان یاران خود را دید که در حال صفا کردن بودندی و از پیامبر دعوت نمودنی محمد فرمود سلامتی ... شب سوم هم بر همین منوال بود که در آنجا محمد عصبانی شدندی و شراب را بر قومش حرام اعلام کردندی ...
تا می رسیم به قرن سوم که در ایران با ممنوعیت مصرف مسکرات (ودکا, ویسکی و عرق سگی و الکل سفید) هفت شین نوروز (شهد، شکر، شیرینی، شراب، شببو، شالین، شبدر) جای خودش رو به هفت سین می ده و سرکه جای شراب رو می گیره توی این سفره.
و می رسیم به امشب در قرن بیست و یکم میلادی که هیچ شبی نیست که بیمارستانی بیمار ناشی از مسمومیت مصرف مشروبات الکلی نداشته باشه و معده و کبد سالم برای کسی به خاطر استفاده از الکل های غیر استاندارد و درصد بالا مونده باشه.
اون آقا که پیامبر بود به جای تعریف حد و مرز یک شبه صورت مسئله رو پاک کرد. دیگه چه انتظاری از سایرین باید داشت که به جای پیدا کردن یک راه حل درست و توجیح منطقی صورت مسئله مشکلات رو پاک نکنند ؟
پ.ن : مسلمان زاده جماعت همیشه عقده ای و خوره است از همون موقع اعراب تا همین پسره که من باید این موقع شب نئشه بی حالش رو تا در خونه بکسل کنم با این امید که به گشت و مشت و پشت و دشتی برخورد نکنیم تو راه. آخه ظرفیت هم خوب چیزیه.
Painter: Carel B. Jonson (از سری تابلوهای مارتینی)

ما بت پرستیم ؟!


تا اونجا که یادم می یاد اولین کسی که به من کشیدن درست سیگار رو یاد داد و آخرین کسی که به خاطرش کارم به سیگار خوردن کشیده بود یک زن بود ... اینکه می گم "به خاطرش" منظورم به خاطر عشق و دوست داشتنش نیست به خاطر بتی که از اونها توی ذهنم می سازم و بعد به مرور زمان ترک می خوره و آخر سر فرو می ریزه . وقتی به گذشته برمی گردم و روابطم رو مرور می کنم می بینم که علت این اتفاق اینه که اکثر ما وقتی کسی رو وارد حریم خصوصیمون می کنیم برای راه دادنش یک سری مجوزهای ذهنی در مورد شخصیتش داریم و در تمام طول رابطه به خصوص در اوایل شروعش که مست تازگی و موفقیت در شکل دادنش هستیم به هر مشکلی که پدیدار می شه خیلی سطحی نگاه می کنیم.
اکثر ما از طرفمون یک بت در ذهنمون با تمام معیارهای فکری مطلوبمون می سازیم و بعد از هر معظل و مشکلی خیلی روشنفکرانه با عباراتی مثل "درست می شه" "تغییر می کنه" "تغییرش می دم" "تغییر می کنم" "منظوری نداشته" و ... موضوع رو سمبل می کنیم. چرا؟ چون ما بتی که خودمون ساختیم و صیقل دادیم رو دوست داریم, چون اکثر ما افراد از خود راضی و خودخواه هستیم و دچار توهماتی هستیم که فکر می کنیم قدرت جادویی یا برتری نسبت به طرف مقابل داریم وهمیشه فقط طرف مقابل رو مقصر و گناهکار می دونیم, ولی باور نداریم که این حرفها فقط یک تسکین موقته مثل مستی شراب و توهم جوینت ... موضوع اینه که در واقع اینها همه نشانه است , نشانه اینکه این رابطه اون چیزی نیست که شما انتظارش رو دارید و انکار می کنید. شاید چون از تنهایی می ترسید.
پس همینجا بایستید و در مورد تصمیمی که چند ماه یا چند سال دیگه خواهید گرفت به طرف توضیح بدین . ساده ترین جمله ای که من استفاده کردم این بود "پس آخر این رابطه مشخصه". به طور کلی انتظار تغییر در تمام موارد یک حس خودخواهانه بیش نیست. انسانهایی که 50 درصد عمرشون رو با یک طرز تفکر و ایدئولوژی زندگی کردن غیر ممکنه تغییر کنند. البته تو این صحبت منظور از تغییر کردن مطابق میل و علاقه شما شدنه.
Painter: Carel B. Jonson

Tuesday, May 8, 2007

Watch Her Disappear


Last night I dreamed that I was dreaming of you
And from a window across the lawn I watched you undress
Wearing your sunset of purple tightly woven around your hair
That rose in strangled ebony curls
Moving in a yellow bedroom light
The air is wet with sound
The faraway yelping of a wounded dog
And the ground is drinking a slow faucet leak
Your house is so soft and fading as it soaks the black summer heat
A light goes on and the door opens
And a yellow cat runs out on the stream of hall light and into the yard

A wooden cherry scent is faintly breathing the air
I hear your champagne laugh
You wear two lavender orchids
One in your hair and one on your hip
A string of yellow carnival lights comes on with the dusk
Circling the lake with a slowly dipping halo
And I hear a banjo tango

And you dance into the shadow of a black poplar tree
And I watched you as you disappeared
I watched you as you disappeared
I watched you as you disappeared
I watched you as you disappeared
...

گپ با آقای کله گنده


حاج آقا این بچه هاتون بدجوری موی دماغ شدن
مگه تو بچه های منو می شناسی؟!
نه منظورم برادرهای ارزشی بود
کدوم گروه رو می گی ؟
همون هایی که می ریزن تو کافی شاپ ها و رستوران ها
اون ها به ما مربوط نمی شن نیروهای بسیج هستند زیر نظر اماکن کنترل می کنن ... حالا مگه چه کارت کردن ؟
منو که هیچی, دیشب تو کافه نشته بودیم مثل هر شب یک دفعه مثل اعلان وضعیت قرمز همه زیر سیگاری ها جمع شد بعد از کمتر از نیم ساعت یک بوی عطر مسجدی خورد به دماغم , دورو برم رو نگاه کردم ببینم کدوم برادری راه گم کرده دیدم اماکنی ها ریختن یا رو یک رژه رفت سر تک تک میزها بعد چون چیزی واسه گیر دادن پیدا نکرد به نور کم اونجا گیر داد! توی رستوران مجاور هم دوتا خانوم رو به جرم اینکه یقه مانتوشون کیپ نیست و ممکنه گردنشون از زیر روسری دیده بشه با کمک پلیس بازداشت کردند. حتی یک ده دقیقه ای ماهی های توی آکواریوم رو با چشم معاینه کرد خدا رو شکر گویا هر دو نر بودن ...
ببین تو به این کارا کار نداشته باش پروژه ما رو تموم کن بجای پلاس شدن تو این کافی شاپ ها ... بعد از چند لحظه سکوت آقای کله گنده با عصبانیت گفت : می دونی مردمی که موقع انتخابات گفتند رفسنجانی دزده و رفتن پای جلسات احمدی نژاد فحش و تهمت به خاتمی زدن بدتر از اینها حق شونه ....
خب با خودم می کم اگه آقای کله گنده به احمدی نژاد رای نداده پس اونهایی که به احمدی نژاد رای دادن دیگه چه موجوداتی هستند؟ اصلا اگه آقای کله گنده به محمود رای نداده من هم که اصلا رای نمی دم دوستای من هم ندادن و شما هم مطمئنن ندادید پس با رای چه کسی رئیس جمهور شدند ایشون؟




Monday, May 7, 2007

روز اول


اصلا برام مهم نیست که چی می نویسم, اصلا شاید هم ننویسم مثل ده ها باری که خواستم بنویسم و ننوشتم و مثل نوشته هایی که خوانده نشده پاک کردم ... می دونی وقتی حرف می زنی و بحث می کنی و میگی و میگی و طرفت گوشش بدهکار نیست و تو اهمیتی نمیدی دیگه اینکه دیگران به نوشتنت اهمیت بدن یا ندن چه اهمیتی داری؟!
فقط می نویسم که مثل خوردن این دیازپام ها آروم بشم ... که دیگه پرونده هرچیز رو اینجا مختومه کنم بره پی کارش ... که دیگه دائم اون حس احمقانه اون سنگینی فکری داشتن یک حرف نگفته آزارم نده. می فهمی که چی میگم ؟! نه ؟ عجل نکنید من هم یک روز نمی فهمیدم حالا دارم یک چیزایی می فهمم ولی اصلا حس جالبی نیست...